-
وبلاگ نویس
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 11:22
سلام دوست عزیز وبلاگ نوس به تعداد زیادی از شما دوستان سر زدم . خوشحالم که دوستان بی دریغ و هنرمندانه مطالب با ارزش خود را در اختیار خوانندگان قرار می دهند لطفا مطلب زیر را بخوانید و در مورد آن نظر دهید هر روزه تعدادی از افراد به اینترنت مراجعه کرده و از وبلاگ هائی که شما عزیزان ایجاد کرده اید بازدید دارند و هر نوشته و...
-
درس زندگی
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 10:25
زندگی من مجموعه ای از درسهایی است که به آن نیاز دارم درسهایی با نظم و ترتیب تمام در زندگی ام روی می دهد. ( این سالمترین برخورد است و حد اکثر آرامش ذهن را تامین می کند.) زندگی یک مسابقه بخت آزمایی است اما من از هر اتفاقی که در زندگی روی می دهد نهایت استفاده را می برم (این دومین انتخاب خوب است و کیفیت متوسطی را به زندگی...
-
مناجات
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 17:01
خدای مهربانم خدای مهربانم هنوز اسیر بیش و کم هستم زمان به سرعت می گذرد عمرم به پایان می رسد می دانم که دست هایم خالی است می دانم که اندوخته ای ندارم چه کنم ؟ اندوخته ای ندارم ای منجی از پا افتاده گان ای منجی از راه ماندگان دستم بگیر تا هر آنچه در خور وشایسته ی بندگی توست بدست آورم تا روسیاه در خانه ات نباشم محتاج غیر...
-
شادی
شنبه 5 آبانماه سال 1386 09:01
سلام دوستان امروز که روز خداست ، صبح بسیار زود برخاستم و کوشیدم تا در نهایت ادب و احترام ، و هر آنچه در خور و شایسته شماست ، نامه ی کوچک اما پر ارزش تقدیم مهرتان کنم، تا بدانید که همواره به یاد شما بوده و هستم و از عشق من به شما ذره ای کاسته نخواهد شد . دوستان بار دیگر به رسم دوستی از شما می خواهم تا در ادامه سفر خود...
-
درد دل با شما
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 09:56
درد دل با شما هیچ فکر کردید روزهای شاد در زندگی ما ایرونی ها خیلی کم پیدا می شه و روزهای ناخوشی و ناامیدی روز به روز بیشتر و بیشتر می شه غم و غصه هر روز در زندگی ما رنگ تازه به خودش می گیره چرا فقط ما ؟ چرا فقط ما باید غم و غصه داشته باشیم اشکال تو کارمون نیست ؟ فکر نمی کنید راه و روش ما در زندگی اشتباه باشه ، که...
-
دوست دار شما دوستان
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 09:47
سخنم با شما دوستان کاش می شد ، در این کلبه کاغذی منتظرت می ماندم کاش می شد ، می دانستی سکوتم با تو سخنهاست خنده ام با تو حرف هاست قلبم با تو عاطفه هاست چشمم با تو خاطره هاست کاش می شد ، دلت پیشم می ماند کاش می شد ، می توانستی زودتر از زود نروی در دیوار وب من عطر و بوی تو می دهد کاش می شد ، می دانستی چه غریبانه در این...
-
نا آشنا
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 08:54
ناآشنا باز هم قلبی به پایم اوفتاد باز هم چشمی به رویم خیره شد باز هم در گیر و دار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد باز هم از چشمه لبهای من تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد باز هم در بستر آغوش من رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز خود نمی دانم چه می جویم در او عاشقی دیوانه می خواهم که زود بگذرد...
-
غزال
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 09:10
اونقدر با خدا حرف مى زنم تا خدا دلش بگیره اونقدر زار مى زنم تا دلم جواب بگیره چرا باید تا آخر عمر منتظر باشم خدایا؟ من چرا فقط یه قطره ام توى این دریا خدایا؟ خدا جون مى خوام ببینم چه جورى باید باهات حرف بزنم آخه این که نمى شه شما هیچى نگى من پشت هم حرف بزنم کاش مى شد بعد از سلامم یه جواب سلام مى دادى کاش مى شد برا دل...
-
زندگی
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 11:55
زندگی چیست ؟ زندگی پیر شدن نیست بلکه رشد کردن است پیر شدن خصیصه ای است حیوانی اما رشد کردن خصیصه ای است صرفا انسانی رشد کردن یعنی اینکه انسان هر لحظه بیش از پیش عمق جوهر زندگی را درک کند رشد کردن یعنی از مرگ دور شدن ، نه بسوی مرگ پیش رفتن لحظه ای در زندگی فرا می رسد که تو در می یابی مرگ چیزی جز تغییر لباس ، تعویض خانه...
-
بوی بهشت
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 09:16
همسفر با من و تو جاده بود و جاده بود رنج دشواری راه...با تو اما ساده بود جز تو تقدیر منو کی به فردا گره زد زیر تار و پود شب نقشی از خاطره زد کی امید تازه ای... به شب پنجره داد عادت ترانه رو... کی به این هنجره داد اگه کوله بار ...ما چمدونی از دعاست اگه تنپوش سفر پرده ستاره هاست با تو همسفر شدن مثل جاری شدنه کوچ قشلاقی...
-
عید سعید فطر
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 07:56
عید فطر ضیافتی است برای پایان این میهمانی ! عید فطر پاداش افطارهای خالصانه و بجاست ! عید فطر قبولی انفاقهای به قصد قربت است ! عید فطر پایان نامه دوره ایثار و گذشت است ! امیر المومنین حضرت علی علیه السلام می فرمایند : ای مردم ! این روز ، روزی است که نیکوکاران در آن پاداش می گیرند و زیانکاران و تبهکاران در آن مایوس و...
-
مولانا
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 10:02
شعری از مولانا تقدیم به شما دوستان ز خاک من اگر گندم برآید از آن گر نان پزی مستی فزاید خمیر و نانوا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید اگر بر گور من آیی زیارت تو را خر پشته ام رقصان نماید میا بی دف به گور من برادر که در بزم خدا غمگین نشاید مرا حق از می عشق آفریده است همان عشقم اگر مرگم بساید منم مستی و اصل من می عشق...
-
دکتر شریعتی
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 09:54
یادی از دکتر شریعتی ، مرد بزرگ تاریخ اسلام یادش گرامی باد ، روحش سربلند با از دست دادن همه چیز، همه چیز می شوی! (دکتر شریعتی)
-
سخنی با شما
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 10:09
سلام به شما، دوستان عزیزم طاعات و عبادت شما مورد قبول درگاه حق . امروز که روز خداست ، صبح بسیار زود برخاستم تا باز بکوشم که در نهایت ادب و احترام ،نامه ی کوچک اما پر ارزش تقدیم مهرتان کنم، تا بدانید که همواره بیاد شما هستم و از عشق من به شما ذره ای کاسته نخواهد شد و هیچگاه تنهایتان نخواهم گذاشت . هر چند خبر ناگوار...
-
در حوالی بساط شیطان
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 14:31
در حوالی بساط شیطان دیروز شیطان رو دیدم در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود و فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند. هیاهو می کردند . هول می زدند وبیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاه طبی ...هر کس چیزی می خرید و در ازای اش چیزی می داد.بعضی ایمانشان را می دادند و بعضی آزدادگیشان را....
-
حقیقت شب قدر
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 09:58
حقیقت شب قدر «قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگیرى است.(1) «تقدیر» نیز به معناى اندازهگیرى و تعیین است.(2) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن(3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. (4) بنابر دیدگاه حکمت الهى، در نظام آفرینش، هر چیزى...
-
آدم
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 14:45
شیطان از انتشار لیلی می ترسد . . . خدا به شیطان گفت: آدم را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد. گفت: من از آتشم و آدم گِل است. خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم. شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد؛ و کینه آدم را به دل گرفت. شیطان قسم خورد که آدم را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست. خدا مهلتش...
-
سخنی با دوستان
جمعه 6 مهرماه سال 1386 15:56
سخنی با خوانندگان عزیز دوستان سخن بسیار است! اما همه می دانند، هر سخن برای گفتن نیست! مانده ام از کدامین بگویم! در خلوت خویش سخنها دارم! اما نمی دانم چه بنویسم ! چون هر سخن خاطره ی خوبی از خود بجا نمی زاره! از گفتنش معذورم ! چی بگم ؟ بهتره که بگم سخنی ندارم ! و شما را به خدا بسپارم. دوستان عزیزم، به بزگواری خودتون...
-
حسرت عمر
جمعه 6 مهرماه سال 1386 14:55
عمر بر باد و به حسرت خاموش من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گسلم ، پای در راه حقایق بنهم با دلی آسوده فارغ از شهوت ، حسد و کینه و بخل مملو از عشق و جوانمردی و زهد ، در ره کشف حقایق کوشم زره جنگ برای بد و نا حق پوشم ره حق پویم و حق گویم و بس حق جویم آنچه آموخته ام ، بر دگران نیز نکو آموزم شمع راه دگران گردم و...
-
مناجات
جمعه 6 مهرماه سال 1386 14:12
خدایا ! تنها تو را می خواهم ! بدون تو این زندگی را نمی خواهم ، بی تو عاشقی بی معنا ست! گفته بودم که تو اولین و آخرینی ، ای سرآغازم من پایان را نمی خواهم! می دانی که چقدر دوستت دارم؟ شاید یک دنیا و شاید بیشتراز یک دنیا دوستت دارم! این حرف هایم شعار نیست ، دل می گوید و من نیز حرف دلم را می نویسم! بدون تو این دنیا را نمی...
-
دوست عزیزم رضا
جمعه 6 مهرماه سال 1386 11:24
تقدیم به تو دوست عزیزم رضا . ن دوست عزیزم رضا جان همه ما، آن روز که سفر خود را دراین دنیا آغاز کردیم ، با خود عهد و پیمان بسته ایم تا به کاری غیر از رضای دوست نپردازیم . سفر طولانی در پیش است . طولانی به این سبب که ناهمواریها ، راه را بیش از پیش دشوار ساخته است . قدمهایت به قدری تند و خشن بر دلم فرود آمد که لحظه ای...
-
طلوع
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 12:38
خورشیدِ پشتِ پنجرهی پلکهای من من خستهام! طلوع کن امشب برای من میریزم آنچه هست برایم به پای تو حالا بریز هستی خود را به پای من وقتی تو دلخوشی، همهی شهر دلخوشند خوش باش هم به جای خودت هم به جای من تو انعکاسِ من شدهای... کوهها هنوز تکرار میکنند تو را در صدای من آهستهتر! که عشق تو جُرم است، هیچکس در شهر نیست...
-
دلتنگ
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 12:28
همین دقیقه، همین ساعت... آفتاب، درست کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست تو کنجِ باغچه، گلهای سرخ میچیدی... پس از گذشتن یک سال یادم است درست ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است کسی که بعدِ تو یک لحظه از تو دست نشست چهقدر نامه نوشتم... دلم پُر است چهقدر امید نیست به این شعرهای سادهی سست دوباره نامهی من... شهر بیوفا شده...
-
مناجات
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 12:45
خدایا ! مرا از هر ذره غرور ، بی مهری و تعصب پاک گردان. در خدمت به همنوعانم مرا خستگی ناپذیر کن . و به من بیاموز به معبد درون وارد شوم و در آنجا منتظر تو بمانم.
-
غم
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 14:01
عزیز دلم غم حریص ، بیشتر خواه ، مرز ناپذیر ،یاغی و سرکش است . هر قدر به غم میدان دهی ، میدان می طلبد ، و بازهم بیشتر و بیشتر.... هر قدر در برابرش کوتاه بیایی ، قد می کشد ، سلطه می طلبد ، و له می کند ... غم عقب نمی نشیند مگر آنکه به عقب برانی اش ، نمی گریزد . مگر آنکه بگریزانی اش ، آرام نمی گیرد مگر آنکه بیرحمانه...
-
مناجات
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 13:57
خدایا ! حتی اگر در هیاهوی روزمرگی نو را از یاد ببرم تو مرا فراموش نخواهی کرد . خدایا! تو در تمامی مشکلات و دشواری های زندگی نیرو و اقتدار منی . پس ای خجسته ! مرامتبرک گردان تا چیزی نگویم، کاری نکنم و به چیزی نیندیشم که مایه ی ناخوشنودی تو شود .
-
برگزیده ای از داستانم
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 16:09
مرتضی : * قسمتی از داستان کوتاهم به نام انتخاب که برای شما دوستان عزیزم برگزیده ام * آن دو حتی آرزو می کردند که زودتر از سپیده دم برخیزند به عشق دیدن همدیگر و تا شبانگاهان بخندند به عشق خندیدن همدیگر . آرزو می کردند که شب را تا سپیده دم در کنار هم بیارامند به وجد و هیجان عشق همدیگر . در خلوت عشق پرستار رو کرد به دخترک...
-
ای همیشه خوب
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 15:55
فریدون مشیری ای همیشه خوب ماهی همیشه تشنه ام در زلال لطف بیکران تو می برد مرا به هر کجا که میل اوست موج دیدگان مهربان تو زیر بال مرغکان خنده ها ت زیر آفتاب داغ بوسه هات ای زلال پاک جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش تا که پر شود تمام جان من ز جان تو ای همیشه خوب ای همیشه آشنا هر طرف که می کنم نگاه تا همه کرانه ه ای...
-
به اونایی که براتون ارزش دارن
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 15:51
به اونایی که براتون ارزش دارن بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمی دونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره به دست نیاریم نمی دونیم چی رو از دست دادیم اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی...
-
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 15:48
عشق بورزید تا به شما عشق بورزند روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای...