عمر بر باد و به حسرت خاموش
من شدم خلق که با عزمی جزم پای از بند هواها گسلم ، پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت ، حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد ، در ره کشف حقایق کوشم
زره جنگ برای بد و نا حق پوشم
ره حق پویم و حق گویم و بس حق جویم
آنچه آموخته ام ، بر دگران نیز نکو آموزم
شمع راه دگران گردم و با شعله خویش
ره نمایم به همه
گرچه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنین زائد و بی جوش و خروش عمر بر باد به حسرت خاموش
ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنی اش فهمیدم
در کلامی دیگر
کودکی در بازی در جوانی غفلت در پیری حسرت