سادگی . . .

 

گاهــی از سردی رفتار تو دلگیر شدم

 

رفتـی از خلوت شب های دلم پیر شدم

 

وقتی از خواهش و بی تابی دل می گفتم

 

از دلــم سـاده گـذر کـردی و تحـقیر شدم

 

ساده بودم به دلم کینه نمی زد رنگی

 

باز بر سینه ی تنهای تو تدـبـیر شدم

 

خالی از سایه و تصویر که شد قاب دلت

 

بهر آن قاب تـهی سایـه و تــصویر شـدم

 

چشمی بر هم نشده بار سفر بستی و باز

 

فـصل تـکراری ایـن قـصه ی تقدیر شدم

 

کاش می شد که بفهمید که من  ***

 

دیگر از سادگی قلب خودم سیر شدم

 

غـربـت از صـورت بـیـمار دلـم مـی بارد

 

من در این واژه ی پر حادثه تفسیر شدم

 

برگـی از شـاخه ی پـاییزی من می ریزد

 

رفتی در حسرت احساس تو من پیر شدم

 

*** این مصرع رو یادم رفته  . . . حس می کنم درست ننوشتم . . . به هر حال ببخشید

 

 

پازل . . .

پازل . . .

ای که از یاد تو رفته سمت و سوی منزلم

 

از پس دلشــوره هـایـم بـر نـمـی آیـد دلـم

 

هر طریقی را بگویی آسـمان را چـیده ام

 

عاشـق دیـوانـه کـم دارد غـــروب پـازلـم

 

مثل امواج پر از شور و صدایی من ولی

 

قـایـق در گـل نـشـسته مـنـتـهـای سـاحـلـم

 

کم کمک دارم به ژرفای حقیقت می رسم

 

من بـرای بـا تـو بـودن کـوچـکـم نـاقـابـلم

 

قایق وامواج ساحل شرح حال ما دوتاست

 

تو سـراسـر رفـتن و رفـتن من اما در گلم

 

دل بخواهد چه نخواهد نـاگزیرم می روی

 

بی تو من می مانم و بغـض و خیال باطلم

 

ذهن تو پر می شود ازخاطرات خوش ولی

 

یک غروب مرده می مانـد بـه یاد ساحلم

 

مـی روم بغض نبودت را بـبارم در غزل

 

کـز تـمـام بـودنت تنها همین شـد حـاصلم

 

 

سراب آرزوی دور . . .

سراب آرزوی دور . . .

 

بـیـا کـه زردی خـزان بـهـار خانـه را ربـود

 

غبار کهنه ی غـمت نـشـسـتـه بـر رخ کـبـود

 

بیا که بوته های هرز، بنفشـه را احاطه کرد

 

و ازلـبـان مـیـخـکـم شــمـیـم خـنـده را زدود

 

بـیـا کـه جز کـلاغ پیر درآسمان نمانده است

 

و نـیـز خـمـیـده قـامـتـی به همّت عصا عمود

 

بـیـا سـپـیـده ی شـبـم ، دمـی ز حـسرتم بکاه

 

تـو ای دوای دردی کـه نهفته بین تـار و پـود

 

بیا که پر حرارتم،تو جرعه ای به من بنوش

 

سـراب آرزوی دور، زلال تـر از زلال رود

 

بیا که سیل اشک من روان تر از همیشه شد

 

دوباره واژه واژه ام غزل غزل تو را سرود

 

 

زیبای من برگرد . . .

زیبای من برگرد . . .

 

نازک پر پروانه ام مهمان خاک سرد شد

 

در قـاب رویـاهای من باغ بـهارم زرد شد

 

بغض تمام آسمان در سوگ پروانه شکست

 

آیـینـه فـردای مـن آبـستــن صـد درد شد

 

در کوچه باغ آرزو آلاله ای نشکفته مرد

 

گلباغ یاس و نسترن سوز مرا همدرد شد

 

دفترچه ی اشعارمن غرق سکوتـی آتشین

 

خاکستری گشت و غزل چون کولی شبگرد شد

 

پژواک نا له های شب پیچید تا عمق سحر

 

ورد شبانه های دل  "زیبای من برگرد" شد

 

 

شرجی ترین لالایی . . .

شرجی ترین لالایی . . .

 

تـنـها دلـیل قـصـه هـای پـر ز دردم

 

دیشب نیازم را به تو احساس کردم

 

چشمان بی خوابم تو را در خواب می خواند

 

شـرجی تـرین لالایی شـب های سردم

 

حالم . . . نمی دانم ولی آیینه می گفت

 

چون شعله ی فانوس دریای تو زردم

 

فرصت بده از خنده ات سیـبی بـچینم

 

امشب که با حوای قـصـه در نـبـردم

 

مهمان خوابت کن خیـال خسته ام تا

 

رنگی ترین تعبیر رویـای تـو گردم

دریا . . .

دریا . . .

کاش می شد یک غزل "دریا" ردیفم می شدی

 

وزن مــی کردی تو شعرم را ،ادیبم می شدی

 

می نشستـی در بـرم هـی نـقد می کـردی مرا

 

تاج بـر سـر مـی نـهادی تـو،امـیـرم می شدی

 

امرمیکردی که هی همچین و همچون کن مرا

 

یا که خوش بینانه تر، بنـد و اسیرم مـی شـدی

 

چشمه ای بودم خروشان یا که رودی پر ز آب

 

تشنه بر یک قطره آب بودی ، کویرم می شدی

 

شاهـدی دیـدم هـزاران درد بــر جـانـم نـشـست

 

کـاش مـیشد یـک شبـی "دریا"  طبیبم می شدی

 

از همـان مـطـلـع کـلامی مــانـده  در قـعـر دلم

 

عذر می خواهم ولی ای کاش نصیبم مـی شدی

 

زنجیر . . .

 

زنجیر . . .

دیرگاهیست نگاهم به رهت زنجیر است

 

از شما پنهان نباشد  ،  دیدگانم پیر است

 

بس که خیره مانده ام بر امتداد جاده ها

 

قاب سرد پنجره ها از نگاهم سیر است

 

ساعت شماطه دارم در نبودت خواب رفت

 

خاطرم نیس چند دقیقه از قرارت دیر است

 

زان همان لحظه که رفتی از دیارم مثل باد

 

غربتم را گریه های بی امان تدبیر است

 

بغض سنگینی نشسته در گلوی لحظه ها

 

بی نفس های تو حتی کوچه ها دلگیر است

نسیم . . .

نسیم . . .

وقتی نسیم کوی من سویت وزان شد

 

گفتم بــگوید فاصلــه تا بی کران شد

 

گفتم بگو ویـرانه اش آتــش گـرفـته

 

شاید که اشکی از دو چشمانش روان شد

 

دیریست دیدار تو را من پا به ماهم

 

انـدوه هجران تو را تا کی توان شد

 

دلداده ای بر بوته های یاس وحشی

 

جانـا نـپرسیـدی چرا غم یارمان شد

 

از این همه فصلی که در باغ شما هست

 

تنها خزانش حاصل ما بی کسان شد

نقطه ی سر به سر . . .

نقطه ی سر به سر . . .

سال هاست که تنهایی ِ مرا چرتکه می زند

 

عقربه با همین تیک . . .  تاکـــی که می زند

 

به نقطه ی سر به سر چیزی نمانده برسم

 

بی تفاوت شده ام . . . خالی از استــرسم

 

دگــرم دنـدان طـمع از عاشقـی کشیده ام

 

همه شب مشق می کنم که من شتر ندیده ام

 

تو دگر دغدغه ی روز و شب مـن نـیستـی

 

 زنده ای شاید به ظاهر ها ولیکن نیستی

 

در سرم مـسـئلـه ای به وسـعت یـک غـول است

 

 که در این رابطه این بار خودِ "من" مجهول است

 

دیرگاهیست که در جنگل غم گم شده ام

 

دلقکی گشــته و بازیچه ی مردم شده ام

 

حال بهر پیدا شدنــم در پـــی یــک فرمولم

 

دیوانه مخوانم که به  وقتـش منــم بهلولم

نامه . . .

سلام . . .

راستش توی این سال جدید من یکی اصلاً شعرم نمیاد، ولی از اونجائیکه خیلی از دوستای گلم منتظر آپ من هستند  . . . یکی از ترانه هام رو که تقریباً قدیمیه براتون میذارم. البته قابل توضیح اینکه وزن و قافیه این شعر به کلی مشکل داره. ( آخه واسه اون موقع هاست که تازه کار بودم)

وقتی این ترانه رو می گفتم خیلی دلم می خواست که "خراط ها" روش کار کنه و بخونتش .( هر کی یه آرزو داره دیگه . . . اینم آرزوی منه). راستی من این شعرم رو خیلی دوس دارم. یه وقت چپ چپ بهش نگاه نکنید.

ضمناً شعرم رو به زبون گفتمان بخونید لطفا . . . بعد نگید خوندنش مشکل داره . . .

نامه . . .  

خــجلم از ایـنکه ایـن بار ، من رفیقِ نیمه راهم

تو رو با شب های سردت ، می رمُ تنـها میذارم

راهــیه سفـر میشـم من ، با یه جسمِ زار و خسته

دل من همـسفرم نیـسـت ، کـنـج خونتون نـشسته

می دونم وقتی نباشـم کوه غم رو شونه هاته

غربتِ اون دل تنهـات ، سـوژه ی ترانه هاته

روم نشد لحظه ی رفتن اشک چشماتُ ببینم

حرفامو واست نوشتم ، تو یه نامه بهترینم

مطمئن باش که تو قلبم تو رو زندون می کنم

پشت عکسای رقیبت ، تو رو پنهون می کـنم

گل ِ خاطراتمون رو کاشتمش مـیون سینه

نمی ذارم روی برگاش گرد کهنگی بشینه

یادمه نشسته بودیم دست تو دست مثه همیشه

من ازت سـوال می کردم تکلیف فردا چی میشه؟

یادته خندیدی گفتی: هر چی قسمت باشه میشه

حالا آسـمون شب هـات داره بـی سـتاره میشه

قول بده وقـتی که رفـتم ، منو نفرین نکنی

خوب یا بد هر کاری کردم هَمَشُ حلال کنی

آه چقدر جدایی سخته ، من ازین لحظه بیزارم

پس چـرا بــارون نـمیاد ، تـا مـنم باهاش ببارم

گفته بودی تا قیامت چشم به راهِ من می مونی

خـداحـافظ تـا همیـشه ، تـا کـه مـتتظر نـمونی

گر چه این همه نوشتم تا حلالیت بگیرم

اما بهتره بـدونید ، مـنم از شمـا دلـگیرم

خُب اگه جنبیده بودی ، یـه کمـی پـا پیش می ذاشتی

تو جای این مردِ خوشبخت سر رو بالشم می ذاشتی !!!

راستی :

بـاورم نمیشه بـی تـو ، لباس ِعروس بپوشم

دعا کن شبِ عروسی مرگ بیاد شه ساقدوشم

 

راوی شب های تنهایی . . .

راوی شب های تنهایی . . .

نـیـمه هـای یک شبی یاد تو خوابم را ربود

ناله های قلب تـنها ، چـشم هایـم را گشود

لحـظه ای دیـدم کــه برقـی از فراز آسمان

بر حجابِ نــقره رنــگِ پــنجـره آمـد فــرود

از پس پـرده نـگاهم با دلـی پــر اضـطـراب

قطره های سرد باران را که باورمی نمود؟

بارش ایـن ابـر تــیره در تـمـام طـول شــب

آخرین ردّ دو پای خسته ات را شسته بـود

شاخه ی خشکیده ی تـنها درخــت خانه ام

شـعـری از مرگِ حـزینِ آرزوها می سـرود

شب گذشت و بودنت ای بهترین افسانه شد

کنج پستوی خـیالـم ، کوچه بود ، ردّی نـبود

این چنین شد راوی شـب های تنـهایـی شـدم

شرح این قصه همیشه ، یکی بود ، یکی نبود

 

 

 

اقرار . . .

 اقرار . . .

تب دستان تو را دست من خواهان است

غرق تسبیح و دعا به سحــرگاهان است

خواهـم اقرار کـنم . . . مدتی بسیار است

کین حـقیـر خـستـه ز هـواخـواهـان است

و دلم درگیر آن دو چشمان سیاه

که پس زلف پریشان شما پنهان است

نیز رهی می جویم تا دری باز شود

سوی آن سینه که پهنای دو صد کیهان است

گرچه خـــوب مـی دانم کین ردای کـهنه

نه سـزاوار شـما پادشه شــاهان است

من همـینم کـافـیسـت کان خیال عاطر

اندر این کلبه درویشی ما مهمان است

 

دلکم غصه نخور

دلکم غصه نخور . . .

دلکم غصه نخور یه کم دیگه طاقت بیار

تو رو خدا گریه نکن اشک چشامُ در نیار

اون دیگه دوسـتـت نداره بـاید اینُ قبول کنی

بیا بجای شونه هاش رو سینه ی من سر بذار

حتی دیگه در خونه از تـو خـجالت مـی کشه

وقتی بهش خیره میشی دل نگرون و بی قرار

چشات شده کاسه خون بیا یه کم بگیر بخواب

قول شرف میدم بجات تا خودِ صبح باشم بیدار

وای که چقد داغ تنت، نکنه داری تب می کنی

بـمیـری هـم اون نـمیـاد از ایـن ادا هـا در نیار

ببین چی عایدت شـده از اون طــلای بی عیار

این قدر مثه غم زده ها سر روی زانوهات نذار

فرهاد کیه؟ مجنون چیه؟ دلت به چه چیزا خوشه

دوره این حـرفا گـذشت سـرتُ از لاک در بـیـار

آهوی سرکش

آهوی سرکش . . .

ای آنکه به نام عشق خامم کردی

شهره به میان خاص و عامم کردی

من آهوی سرکش به بیابان بودم

لیک با غمزه ای دلربا رامم کردی

تا خواستم از چنگ نگاه تو گریزم

صد ورد بخواندی و به دامم کردی

چون بر رخ مه جبین تو دل بستم

تو رفتی و خونین این تیامم کردی

افـسـرده و دلگـیر و پریشان حالم

وان ساغر تلخ را تو به کامم کردی

این آهو دوباره مـیـل به صحرا دارد

آنجا که به حیـلتی به دامم کـردی

عالم رویا

عالـــم رویا . . .

تو که نیستی با خیالت عشق بازی می کنم

صــورت مــاه تــو را در وهـم٬ نـازی مـی کـنـم

مــی روم در عـالـم رویـا سـبـکـــ بــال و رهــا

لحظه ی بوسیدنت را صحنه سازی می کنم

همـچـو دخـتـر بـچـه ای فـارغ ز درد عـاشـقـی

بـا تـو و عـکـس و خـیـالـت خـاله بازی می کنم

مـن کــه مـسـتـم ، خـود نـمـی دانــم . . . ولــی

عـاقـلان گـویـنـد کـه مـن دیـوانـه بـازی می کنم

کــس نـمـی دانـد چـگونـه عـمر مـن مــی گـذرد

بس که از صبح تا خود شب نقش بازی می کنم

 

ترانه هام برای توست بهترینم . . .