امید آخر

کاش می شد

 
همقطاری در کنارم می نشست


چهره در چهره


تکه های دلم را می شکست


تلخ می کرد


نغمه را در شعر من


خاک می ریخت بر چشم رویاهای من


بر دلم چنگ می زد


بر زبانم بند می زد


کاش می شد


با بد گمانی هر بار


بر تکه های قلبم سنگ می زد

 

شعر : مرتضی قضائی

 

سنگ زدن رسم شده 

اما ناراحت کننده نیست  

 


مادر

تقدیم به تمامی مادران بخصوص مادرم

 

سلام! یادگار روزهای کودکی

 

جان را به تو تقدیم خواهم کرد

 

چرا که آن روزها

 

همیشه در یادم خواهد ماند

 

آن روزهای با تو بودن

 

آن روزهای قد کشیدن

 

مادر !  در میان آغوش تو

 

گرم و آتشین بودن

 

در خاطرات کودکی

 

نرم و رنگین بودن

 

  در هوای مهر تو

 

 از نسیم و نم لبریز بودن

 

روزهائی ست زنده و روشن

 

مادر !

 

من ایمان آوردم به تو

 

به شب زنده داری های تو

 

به چشمان واژگون شده بی خواب

 

مادر!

 

من ایمان آوردم به تو

 

به حقیقت سپیدی گیسوان

 

به دستان نوازشگر مهربان

 

به چشمان خیس و نگران

 

مادر ! تو کیستی

 

قلب من یا قلب روزگار

 

مادر! تو کیستی

 

تاج عشق یا عروس ماندگار

 

خوشبخت منم !

 

که آفریدی مرا پس از آفتاب

 

پس از سکوت خدا

 

پس از انقلاب عشق

 

خوشبخت منم !

 

که آفریدی مرا پس از سرخی شقایق

 

پس از لبخند پر مهر مادرانه

 

مادر !     میان من و تو

 

هیچ فاصله نیست

 

مانند آن روزی که من بر زمین افتادم

 

اما تو گریستی

 

مانند آن شبی که تو پاک بودی و روشن

 

همان شب تولد من 

 

اما آن شب را من خوابیدم و تو گریستی

 

مادر!     توئی چراغ خانه ما

 

چراغ نه ! بلکه ماه خانه ما

 

زنده باد ماه روشن

 

زنده باد مادر مهربان

 

شعر : مرتضی قضائی