شعر امروزم ( غفلت )
حرف های دلم
با چشم های مهربان
توقعی ساده
از قصه های شبانه بود
سوالی در سوکت و سیاهی
به غلط نوشته بودم
چرا من ؟
چرا من ، سهمی از قصه ها ندارم ؟
او نیز..
پیش از آنکه سوالم بشنود
از کنارم رفته بود
سلامشاید چون زمان گفتن را تعلل می کنیم و او نا امید به شهر قاصد کها پرواز می کند و تو می مانی و یک عالمه دلتنگی و کسی که سهمی از قصه ها نداردتو خود می توانی شروع یک قصه باشی و او نیز همسفرتموید باشید
سلامشعر قشنگی بود.
سلام
شاید چون زمان گفتن را تعلل می کنیم و او نا امید به شهر قاصد کها پرواز می کند
و تو می مانی و یک عالمه دلتنگی و کسی که سهمی از قصه ها ندارد
تو خود می توانی شروع یک قصه باشی و
او نیز همسفرت
موید باشید
سلام
شعر قشنگی بود.