گل

همان رنگ و همان روی


 همان برگ و همان بار


 همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز


 همان شرم و همان ناز


همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار


 همان جلوه و رخسار


 نه پژمرده شود هیچ


 نه افسرده ، که افسردگی روی


 خورد آب ز پژمردگی دل


 ولی در پس این چهره دلی نیست


گرش برگ و بری هست


ز آب و ز گلی نیست


هم از دور ببینش


 به منظر بنشان و به نظاره بنشینش


 ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش


مبویش


که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند


 مبر دست به سویش


که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند



استاد عزیز : اخوان ثالث

 

یادگار روزهای شیرین

 

در کنار تو با سایه آفتاب ایستادم

 

و روزهای زندگی را

 

با آیینه دل ساخته ام

 

چشم ها را بسته ام

 

حرف ها را به دل پیوسته ام

 

من در این اندیشه بودم

 

که یاد دیروزم افسوس نیست

 

باران مهر توست بر شاخه های تنهائی ام

 

من در این اندیشه بودم

 

که دستم را به دست مهربان تو سپردم

 

و بوسه ام را یادگار روزهای شیرینم ساختم

 

یاد لبخند دیروزت را

 

امید امروزم ساختم

 

من در این اندیشه بودم

 

که شب ها را در خیال تو خفتم

 

و دل را با اشتیاق

 

در چهره ی ماه تو یافتم

 

می بینم که من با تو

 

 به خود پناه برده ام

 

می بینم که روزهای با تو بودن را

 

هر روز پرواز کرده ام

 

 حکایتی نگفته به من می گوید

 

که جای من اینجاست

 

زیر سایه محبت تو

 

می لولد بر دلم عشق

 

توئی آن عشق و منم این روح نیاز

 

توئی آن عشق و منم این روح نیاز

 

شعر : مرتضی قضائی

 

 

سال نو مبارک

 

 

به نام یگانه یزدان پاک

 

پا نهیم به عالم پندار

 

به سال نو

 

بسازیم هزاران نقش

 

هزاران رنگ

 

با محبت خویش

 

با شکوه چون کوه

 

چون بهار

 

با آفتاب سفر کنیم

 

سفری خوش

 

سال نو مبارک

 

مرتضی قضائی پاکدهی