آنروز ..
بر پیراهن سبز طبیعت
نوشته بودی : همه چی خراب شد
باور نکردم
تا که خانه ات خراب شد
آنگاه که آیین تو در میان باد
و دل تو در میان خاک
گیر کرده بود
اهل آبادی مدام می گفتند
بید مجنون سفره اش سوگوار است
چگونه من نفهمیدم
همنشین تو روزها خواب است
در همین فرصت برچیده
پشت کردی به حسادت خورشید
تا افسون تو شد
غربت و خمیدگی
پی نوشته :
مردان سبز
در آسمان ریشه دارند
مردان بی رنگ
در آتش ..
و مردان خواب هم
غریب و تنهایند
سلام زیبا بود موفق باشی
سلام. زیبا بود آدم رو به فکر می ندازه. ممنونم از لطفت. بازم بیا...