فقط میخوام بگم:

همه چیز تموم شد...

نزدیک یک ماهه آزادم...

نزدیک یک ماهه پیش خودم شرمنده نیستم....

و نزدیک یک ماهه با خودم فکر میکنم ، خوب شد به عنوان یک انسان از پس وعده هایی که به خودم داده بودم بر اومدم....

بیچاره اون هایی که با دنیای حقیرشون یک عمر خفت می کشند ،که نه به وعده هایی که به خودشون دادند عمل کردند و نه به وعده هایی که به دیگران...

سرافکندگی به درگاه خویشتن ، دردناک ترین سرافکندگی هاست و لکه ی ننگش تا ابد با انسان همراهه...

 

این آخرین پست وبلاگم رو تقدیم می کنم به معرفت خلیل، وقتی اون شب اوایل شهریور ، درست زمانی که انتظارش رو نداشتم زنگ زد و گفت:

الهه...بلاخره چی شد ؟

من گفتم خلیل همه چیز تموم شد....سکوت کرد . یک سکوت طولانی...

اون شاید ۳۰ ثانیه سکوتش برام یک دنیا احترام ،یک دنیا محبت و یک دنیا دوستی واقعی معنی می داد...

وقتی بعد اون همه سکوت ، بهم گفت :

الهه....واقعا نمیدونم چی بگم...می فهمی حسم رو ؟

من فهمیدم ... واقعا فهمیدم .

واقعا فهمیدم دوستی آدم ها...تو روزهای سخته  که آزموده میشه...دوستی آدم ها به تعداد روزهایی که باهاشون بودی مربوط نمیشه...یا به تعداد نوشابه هایی که برات باز کردند و براشون باز کردی...می تونی ظرف ۳سال و چند ماه(از زمستان ۸۷ تا تابستان۹۰) ، فقط ۴ بار رفیقت رو دیده باشی...ولی اون همیشه به یادت بوده باشه...می تونی تو بی معرفتی کرده باشی ولی اون هیچوقت فراموشت نکرده باشه...می تونی رفتار صادقانه شون رو واقعا بفهمی...حس کنی...وقتی از شادی تو خوشحال میشند و همیشه ُ بی چشمداشت ، جویای احوال و مشکلاتت هستند .

ممنونم آقای خواب خوب...قدیمی ترین و اولین دوست وبلاگ :

خاطرات لیدی ، از ندامت تا رستاخیز....

فصل هم ، فصل رستاخیز شد آخرش...از ندامتی چند ساله به آرامش رستاخیر رسیدم .