دخترک بیدار

(شعرم تقدیم به دخترک بیدار )

 

شهر پیر است و بی بنیاد !

 

آیا کسی آنجاست ؟

 

آری ... دخترکی آنجا تنهاست

 

بی شمع و بی نجواست

 

اما نه افسرده !

 

در غنچه اش پیداست

 

اما نه پژمرده !

 

ره توشه بر می دارد

 

حدیث تازه می خواند

 

قدم در ره می گذارد

 

اما نه آسوده !

 

اما نه بیهوده !

 

پیش می آید ، پیش می آید

 

پیش و پیش تر

 

به آنجائی می رود که می گویند

 

در آنجا چشمه ها بسیاراست

 

به آنجا که عطر دخترکان با آفتاب است

 

و هر روز می روید دخترکی

 

و می نوشد از چشمه ها ، بسیار

 

 

دخترک ما با آفتاب همراه است

 

با چشمانی لبریز از عطر هوشیار ست

 

در می زند به راه

 

لبخند می زند به راه

 

در ازدحام هیاهو

 

به خوابی عمیق فرو می رود

 

بگذار بخوابد !

 

اما دخترک بیدار ست !

 

دخترک بیدارست تا به هر وقت

 

که بهارش با نوازش سفر کند !

 

شعر: مرتضی قضائی

 

 

 

 

 

دلتنگی نیست

همیشه از آن چه نبوده

 

سخن گفته ام

 

روشنائی در خانه نیست

 

زندگی زیبا نیست

 

اما امروز از آنچه هست

 

سخن خواهم گفت

 

تو در قلبم هستی

 

و اکنون

 

در قلبم دلتنگی نیست

 

شعرم تقدیم شما سروران

مرتضی قضائی