امروز هم اینجوری نوشتم ... قبول کنید دوستان
نمی دانم زینب بود که به من آموخت یا حسین ...
نمی دانم خدا بود یا آسمان ؟
مگر فرقی هم می کند ...
به هر حال به من آموخت که رفتن در پیش دارم ...
راضی باشم .. راضی ، از این که گذشته دیگر گذشته ..
و آینده بر من سایه افکنده ...
هر روز که خورشید را می بینم ...
گام بر می دارم تا دلم آرام شود
هر روز بخشی از سایه کنار می رود ...
تا چهره ی ماه تو نمایان تر شود
بی شک تو بزرگ ترین دارائی من هستی ...
مرسی خدا ... مرسی خدا...
سلام مرتضی جون. خوبی؟
خیلی قشنگ می نویسی. عالیه
زیبا و عمیق.
من هم آپم
منتظرتم
سلام حال شما
تشکر از نظرتون در وبلاگ من
من هم با اجازه و وب شما نظری انداختم شاعرانه بود و زیبا