خدا با من

این روزها  

 

که دلم برای خدا  

 

پرپر می زند   

 

مشتی از حرف های تازه تر می زند 

  

تا دیروز خدای من سنگ بود  

  

ساکت و آرام   

 

اما این روزها  

 

خدای من راه می رود  

 

حرف می زند  

 

از همسایه حال مرا می پرسد   

  

با دست خود برایم آش می آورد  

 

در لیوانم چای  

 

و در دلم مهر می ریزد  

 

این روزها   

 

بقدری در دلم خداست  

 

که فرصت دیدنش را دارم  

  

فرصت یک فنجان چای خوردن با او  

 

شعر : قضائی   

 

 

تولدم

 "تولدم "

این روزها

هر کسی مرا می بیند

می گوید : حال دیگری داری

راست می گویند

حال دیگری دارم

جای تو پیش من خالی ست

روزهائی که می گذرد

تنها هستم و غریب

کاملا تعطیل

گاهی ساکت و آرام

و گاهی کاملا گیج

احساس می کنم

حرفی از تو برای مردنم کافی ست

همین روزها سی ساله می شوم

به شدت دلم برای مرگ تنگ است

بارها لبخندش را شنیده ام

و این روزها قدری بیشتر

هر چند برای مردنم زود است

اما انگار فرصت مردن  را ندارم

اکنون که روزهای باقی مانده را

برای گریستن دوست دارم

بی شک فرصت گریستن را هم ندارم

و دیوانگی تنها چاره  زندگی ام  مانده

شعر : مرتضی  

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

امید آخر

کاش می شد

 
همقطاری در کنارم می نشست


چهره در چهره


تکه های دلم را می شکست


تلخ می کرد


نغمه را در شعر من


خاک می ریخت بر چشم رویاهای من


بر دلم چنگ می زد


بر زبانم بند می زد


کاش می شد


با بد گمانی هر بار


بر تکه های قلبم سنگ می زد

 

شعر : مرتضی قضائی

 

سنگ زدن رسم شده 

اما ناراحت کننده نیست  

 


مادر

تقدیم به تمامی مادران بخصوص مادرم

 

سلام! یادگار روزهای کودکی

 

جان را به تو تقدیم خواهم کرد

 

چرا که آن روزها

 

همیشه در یادم خواهد ماند

 

آن روزهای با تو بودن

 

آن روزهای قد کشیدن

 

مادر !  در میان آغوش تو

 

گرم و آتشین بودن

 

در خاطرات کودکی

 

نرم و رنگین بودن

 

  در هوای مهر تو

 

 از نسیم و نم لبریز بودن

 

روزهائی ست زنده و روشن

 

مادر !

 

من ایمان آوردم به تو

 

به شب زنده داری های تو

 

به چشمان واژگون شده بی خواب

 

مادر!

 

من ایمان آوردم به تو

 

به حقیقت سپیدی گیسوان

 

به دستان نوازشگر مهربان

 

به چشمان خیس و نگران

 

مادر ! تو کیستی

 

قلب من یا قلب روزگار

 

مادر! تو کیستی

 

تاج عشق یا عروس ماندگار

 

خوشبخت منم !

 

که آفریدی مرا پس از آفتاب

 

پس از سکوت خدا

 

پس از انقلاب عشق

 

خوشبخت منم !

 

که آفریدی مرا پس از سرخی شقایق

 

پس از لبخند پر مهر مادرانه

 

مادر !     میان من و تو

 

هیچ فاصله نیست

 

مانند آن روزی که من بر زمین افتادم

 

اما تو گریستی

 

مانند آن شبی که تو پاک بودی و روشن

 

همان شب تولد من 

 

اما آن شب را من خوابیدم و تو گریستی

 

مادر!     توئی چراغ خانه ما

 

چراغ نه ! بلکه ماه خانه ما

 

زنده باد ماه روشن

 

زنده باد مادر مهربان

 

شعر : مرتضی قضائی

 

 

 

دخترک بیدار

(شعرم تقدیم به دخترک بیدار )

 

شهر پیر است و بی بنیاد !

 

آیا کسی آنجاست ؟

 

آری ... دخترکی آنجا تنهاست

 

بی شمع و بی نجواست

 

اما نه افسرده !

 

در غنچه اش پیداست

 

اما نه پژمرده !

 

ره توشه بر می دارد

 

حدیث تازه می خواند

 

قدم در ره می گذارد

 

اما نه آسوده !

 

اما نه بیهوده !

 

پیش می آید ، پیش می آید

 

پیش و پیش تر

 

به آنجائی می رود که می گویند

 

در آنجا چشمه ها بسیاراست

 

به آنجا که عطر دخترکان با آفتاب است

 

و هر روز می روید دخترکی

 

و می نوشد از چشمه ها ، بسیار

 

 

دخترک ما با آفتاب همراه است

 

با چشمانی لبریز از عطر هوشیار ست

 

در می زند به راه

 

لبخند می زند به راه

 

در ازدحام هیاهو

 

به خوابی عمیق فرو می رود

 

بگذار بخوابد !

 

اما دخترک بیدار ست !

 

دخترک بیدارست تا به هر وقت

 

که بهارش با نوازش سفر کند !

 

شعر: مرتضی قضائی

 

 

 

 

 

دلتنگی نیست

همیشه از آن چه نبوده

 

سخن گفته ام

 

روشنائی در خانه نیست

 

زندگی زیبا نیست

 

اما امروز از آنچه هست

 

سخن خواهم گفت

 

تو در قلبم هستی

 

و اکنون

 

در قلبم دلتنگی نیست

 

شعرم تقدیم شما سروران

مرتضی قضائی

مهربانی

مهربانی یعنی

 

آنکه دلتنگ ست  گل می خواهد یا کمک

نه ... هیچکدام ، نه گل ... نه کمک

تنها بگذار کمک کنیم ...

مهربانی یعنی

آب گل می خواهد و گل آب

مهربانی یعنی

 

جای خالی در میان نبودن

جای خالی را با عشق پر کردن

مهربانی یعنی

 

باران بهاری

از زمستان کوچ کردن

مهربانی یعنی

 

سادگی در کودکی

در بزرگی پاک بودن

مهربانی یعنی  

 

آسمان را آبی دیدن

نه دل سیاه دیدن

مهربانی یعنی

 

خاطرات شیرین مردم ، نان تازه

نه خستگی در دل های آنان

مهربانی یعنی

 

مهربانی از دوست دیدن

در کنار دوست تنها نبودن

مهربانی یعنی

 

چشمانت را بازی مده

که روزی خواهد آمد

مهربانی یعنی

 

مهربانی را باید آموختن ...

 

شعر : مرتضی قضائی