سوم زمستان 87

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

شعر روز سوم دی ماه من  ( هنوز کامل نیست )

 

هوای تاریک صبح امروز

بی قراری داشت

                       کابوس داشت

آسمان... مه آلود

کلاغ... مهجور

دست های گره کرده

جائی در میان شهر خدائی داشت

همه خواب بودند

چه آن که راه می رفت

چه آن که در میان بستر بود

یک خیابان... پایین تر ازخانه ی من

اتوبوس منتظر بود

               بغض دخترکی ...

درون سینه ام تاب خورد

انگشت روی شیشه ی ماشینی گذاشت

با بخار نشسته بر شیشه

               خمیده نوشت

پاییز سردی داشتم

زمستان را

ای خدا ! گرم ام می کنی ؟!

پی نوشته :  

امروز... سوم دی ماه

هوا همان طوری بود که من دیدم ... شما هم دیدید

 آنچه گذشت ... دیگر گذشته

هیچ کس پاییز سرد گذشته ی دخترک را گرم نتواند کرد  

تنها ...  

بیائید همه با هم دعا کنیم " زمستانش گرم شود " 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 ب.ظ http://www.sabay.blogfa.com

سلام ... خوشحالم که اولیششم
شعر خیلی قشنگی گذاشتید

بروزم اگه دوست داشتید سر بزنید
بدرود

تارا یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 ساعت 07:36 ب.ظ

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم "با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دویدخونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد