روزهای خوبی ست ؟ ... نه چه روزهائی !
نه از برف خبری است .. نه از سرمای زمستان
هنوز پاییز است . تنها تقویم می گوید: امروزاست اول زمستان
برف در آسمان سرگردان ... دل ما سرگردان تر !
شاید هنوز ما نمی خواهیم روی سپید برف را ببینیم
کجاست تا تابوت اش را مهیا سازیم
هیچ کس نمی داند!
شاید در راه است !
یا شاید اگر خودخواهی ما نبود !
آلان اینجا بود
روی زمین بود سپید
و روی ما سپید تر
اکنون با خودخواهی دلش را آزرده ایم
از کجا می دانی ؟ ... مگر تو نمی دانی ؟
قد بلند کن ... سر در می آوری
زمین می چرخد
اما از بی محبتی ما بغض کرده
اشک سردش را نمی بینی ؟ ... نه
همین روزها می بینی
می آید...
با اشک سردش روی ما سپید خواهد شد.
پی نوشته ها : اولین روز زمستان بود و دلم برای برف تنگ بود .
می خواستم روی سپیدش را ببینم . به همین خاطر نوشتم .
تا حداقل با ندیدنش ،دست خطی از وجودش در دلم باشد .
رویت سپید برف سفید ...
سلام
انشاالله روی سبیدش را میبینی
ممنون که اومدی بازم منتظرت هستم
سلام دوست عزیز
من نمی دونم شما اینقدر غمگین می نویسی!!!البته شعرات قشنگ...
آره درسته الان فصل خوبی واسه سفر نبود اما برای من که شهر خودمه فرقی نمی کنه کی برم مهم دیدن ...
در مورد شعرم فکر کنم به این خاطر گنگ بود چون نصفه نوشته بودمش و از خودمم نبود از شعرای سید علی صالحی بود..
فقط اینو نفهمیدم که چرا باید بری سراغ روانژزشک!!!!!!!!!
چه کنم
شعر گفتن و نوشتن من
مثل خود من
غمگین
زشت
و پر طلاطمه
آخرین خط مربوط می شه به کامنتی که قبلا گذاشتم
دوباره بخون