کتاب دعا

یادش بخیر  


روزهای گذشته  


هرگز بین من و خدا فاصله نبود  


هرگز برای دیدن خدا  


یک کتاب دعا  


در جیب من نبود  


بی جستجو کنارش بودم  


دست می دادم به او  


دستم را می فشرد  


یادش بخیر  


آن روزهای شیرین 


اما اکنون چه  


با این همه ادعائی که دارم  


تنها یک کتاب دعا دارم 


نه خدا ... 

 

شعر : مرتضی قضائی  

رمضان امسال هم تموم شد دوستان
 

التماس دعا    

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

نظرات 2 + ارسال نظر
SolOo یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:37 ب.ظ http://solowritting.blogsky.com

سلام...خیلی شعر قشنگی بود...واقعا عالی بود...کاش اون روزا بیان...موفق باشین

تارا سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:54 ق.ظ

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطو بت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم .. تو .. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو .. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد