مهربانی یعنی
آنکه دلتنگ ست گل می خواهد یا کمک
نه ... هیچکدام ، نه گل ... نه کمک
تنها بگذار کمک کنیم ...
مهربانی یعنی
آب گل می خواهد و گل آب
مهربانی یعنی
جای خالی در میان نبودن
جای خالی را با عشق پر کردن
مهربانی یعنی
باران بهاری
از زمستان کوچ کردن
مهربانی یعنی
سادگی در کودکی
در بزرگی پاک بودن
مهربانی یعنی
آسمان را آبی دیدن
نه دل سیاه دیدن
مهربانی یعنی
خاطرات شیرین مردم ، نان تازه
نه خستگی در دل های آنان
مهربانی یعنی
مهربانی از دوست دیدن
در کنار دوست تنها نبودن
مهربانی یعنی
چشمانت را بازی مده
که روزی خواهد آمد
مهربانی یعنی
مهربانی را باید آموختن ...
شعر : مرتضی قضائی
سلام مرتضی عزیز. خوبی دوست گلم؟
واقعا مهربانی را باید آموخت. مهربانی ٬ همین شعر های توست که برای دلت مسرایی. مهربانی همین قافیه هاییست که ما را با آن آشنا می کنی.
شعر بسیار زیبایی بود. قوی بود. در سبکی متفاوت. آدم و شیرفهم می کنه. بهت تبریک می گم دوست خوبم.
خیلی دوستت دارم مرتضی جان.
موفق باشی و پاینده
مگر ما چه می خواستیم؟
جز لحظه ای از آتش مهر که گرمایش بدون هراس و دلهره وجودمان را تسکین بخشد!؟
جز هوای بی قراری دستهایمان که به هم نرسید!؟
جز شکستن سکوت تلخی که فضای خالی بینمان را در بر گرفته بود!؟
اینها مگر کجای کار طبیعت را لنگ وا می گذاشت؟
چه بگویم خدا؛
از اینها که فقط دردها را با زخم های کاری پاسخ می دهند.
از اینها که به سادگی از برابر چشمان خیسمان می گذرند ... که دنیا مکان درد است!
جواب شاخه گل خشکیده ای که هرگز معنای محبت را نفهمید چه می شود؟
جواب دستهایی که تا هزاران قیامت خالی می ماند چه می شود؟
دلم عذاب می کشد از آنچه توبیخش می کنند.
از آنچه به گناه یاد می کنند.
این گناه ... آن گناه ... این چه زندگیست که نباید هایش بیشتر از باید هایش شده است؟
مگر انتظار ما از نباید ها چیست؟
حرمت عشق را نگه نداشتیم؟
این دروغ های باور ساز هوس و شهوت چیست که بار عاشقان می کنند؟
این تهمت های تلخ که هر شانه ای را فرو می اندازد از سنگینی ...
به کدامین راه نرفته هر روزمان به فکر گناه کبیره است؟
این دل بی استخوان ما چه می شود؟
قرار نبود به زوال برویم ... بود؟
تو خدایی نه چوبه اعدام که هر که خطا کند به دوزخش کشیده شود!!
تو خدایی نه ضربه شلاق که بوی الکل را از دهان پاک کند!!
تو خدایی نه دانه گندم که به دست ناشیانه آفت نابود شود!!
تو خدایی نه توبه نامه یک قلب که به جرم گشتن در هوای آزاد بی آبرو شود!!
من متهمم؛
متهم زجر هایی که نباید می کشیدم،
متهم دلم که شکست،
متهم دانه های اشکم که از ضربه شلاق بر خاست،
متهم نفس هایم که به جرم راهیابی به جاده های بی عابر، در میان نام اعدام بریده شد.
متهم تنم که به حکم تیربارانش از هم گسیخت.
متهم احساسم که سنگ سار شد.
متهم ...
این بود زندگی؟
خدا گفتی زندگی سرشار است از عطر شکوفه ها آنگاه که سر باز می کنند از لحظه های بهار.
گفتی زندگی سر شارست از محبت یک گنجشک ...
مگر نگفته بودم می ترسم، می ترسم از آدم ها، از زمین، آسمان ...
گفتم یا نگفتم که بگذار همین جا ساکت و آرام باشم و کاری به کار هیچ کس نداشته باشم؟
گفتی تنهایی دلت خواهد گرفت ... گفتم میان زندگی دیگر تنهایی نیست؟
خدا بگو به حرمت اشک هایت تنهایی چیست؟
من کجا تنها بودم آنگاه که در جواب سوال هایم لبخند می زدی!؟
حالا که لبخند تو را هم از یاد برده ام ...
حالا که سکوت شده تنها کس بی کسم.
حالا ...
این بود زندگی ... ؟
سلام
مرسی از اینکه بهم سر زدی ...
گفته بودی چرا آپ نکردم راستش دیگه حال و حوصله ندارم
امتحان های میان ترم هم شروع شده ... وقت هم نمی کنم بیام....
انشاالله بعد از امتحان ها
سلام سلام
ممنونم که سر زدی
شعرتونم خوندم
مهربانی باید اموخت قبول دارم
ممنونم
و موفق باشی
سلام دوست گلم. امیدوارم که خوب و خوش و تندرست باشی.
چه خبر ؟ خوش می گذره؟
خواستم خبرتو بگیرم و عرض ادبی کنم.
موفق باشی
سلام سلام
منم آپم
منتظرم
سر بزنی ها
نظرم قبلا داده بودم
مهربانی یعنی یکی با مهر برات نظر میذاره !