گلم را

روزی خواهم آمد

تو را خواهم دید

صدایت خواهم زد

به تو خواهم گفت

تماشا کن گل یاس ام را

که به تو خواهم داد

گل زیبائی ست

همان ست که می خواستی

دل من با اوست

به گلم آب بده

که تو را هر روز

خواهد بوئید

شعر : مرتضی قضائی


نظرات 13 + ارسال نظر
تارا دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

پیش ازآمدن تو آبی آرام اجازه جاری شدن را ندارد
شقایق عاشق عید است و منتظر
آسمان غمگین است و چشم براه
پیش از آمدن تو قلبها بی ستاره و تنها....
غروب بی افق و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب است وبهار بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه
وچراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم
و تو در راهی آرام و بی وقفه
اکنون به برکت آمدن توست...
که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم
نشسته ام به انتظاری شیرین تر از هر شاخه نباتی . همین

بقدری زیباست که جوابی براش ندارم
فقط زیبائی می تونه جواب مناسبی براش باشه

رویای خاکستری دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:10 ب.ظ http://www.royayekhakestary.blogsky.com

سلام دوست عزیز و بی همتای من.
خوبی؟
چه خبر؟ بعد از مدت ها آمدم و آپیدم.
زیبا بود. آفرین یار من. پر آمید و زنده بود.
من هم آپم
موفق باشی

تارا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

گوش کن وزش بی رحم تنهایی ات,
را در شهر وجود پر افسوسم میشنوی؟
من غریبانه در این ظلمت صدا میکنم نام ترا,
نامت پژواک من در این تنهایی و تاریکی است
ای سراپایت سبز,
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار
تا شاید دمی جسم فرسوده ام با دستان گرمی بخش یاری چون تو,
آرامش گمشده اش را باز جوید
منتظرت میمانم به امید صدا و دستان گرمت,
تا بیایی خرامان و پایان بخشی شب تاریک مرا...

تارا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:04 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

سلام
مرسی از اینکه بهم سر زدی
خیلی خوشحالم کردی
هیچ انسانی بد آفریده نشده.......
شما هم خوبی ، مثل همه خوبها......
به امید حضور دوباره ات ..........

تارا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:16 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

چون پرده حریر بلندی
خوابیده مخمل شب تاریک مقل شب
ایینه سیاهش چون اینه عمیق
سقف رفیع گنبد بشکوهش
لبریز از خموشی و ز خویش لب به لب
امشب به یاد مخمل زلف نجیب تو
شب را چو گربه ای که بخوابد به دامنم من ناز میکنم
چون مشتری درخشان چون زهره آشنا
امشب دگر به نام صدا میزنم تو را
نام تو را به هر که رسد می دهم نشان
آنجا نگاه کن
نام تو را به شادی آواز میکنم
امشب به سوی قدس اهورایی پرواز میکنم

تارا چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

اگر روزی عاشق شدی سعی کن همیشه تنها باشی ... زیرا تنها به دنیا آمده ای وتنها از دنیا خواهی رفت ... بگذارعظمت عشق را درک کنی زیرا آانقدرعظیم است که تو وهستی تو را نابود می کند ... بگذار خانه ی عشقت خالی باشد ... بگذار تنها باشی که حقیقت عشق را درک کنی .........



سلام
بازم ممنون که قابل دونستی بهم سر زدی
شیرینی عاشقی رو نچشیدم..........

تارا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:52 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم

نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم

یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران، از برای نان

مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست

و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی، عدل کم دارد

تارا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ق.ظ

آرزویم این است نتراود اشکی در چشمان تو هرگز مگر از شوق زیاد، نرود لبخند از عمق نگات هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی، عاشق آن که تو را می خواهد،‌و به لبخند تو از خویش رها می گردد، تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ...

تارا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:54 ق.ظ

در عشق اگر عذاب دنیا بکشی
با اشک دو دیده طرح دریا بکشی
تا خلوت من
هزار فرصت
باقیست...
تنها نشدی که در
تنها بکشی....



سلام
مرسی از اینکه بهم سر می زنی
از کجا می دونی من مهربونم؟؟؟؟؟//

تارا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

مثل آفت های باغچه ی کوچک پدر،
مثل گیاه زردی که به دور ریحان پر انرژی می پیچد،
به دورت می پیچد
و بر سرت آنقدر فشار وارد می کند که
چشمانت درد می گیرند
و در آستانه ی از حدقه بیرون زدن،
همچنان ثابت، خیره اند به « واقعیت بی معنا » ی برون.

تنهایی
کتابی نیست که وقتی خسته ات کرد،
آنرا ببندی و بگذاری اش کنار بقیه ی واژه نامه ها و کتاب های مسکوت.
مثل سایه می ماند،
مثل مانتویی که هر روز باید تنت باشد،
مثل عینکی که بر چشم داری
یا اکسیژنی که هر روز نفس می کشی،
پر انرژی و پر جنب و جوش است.
نمی توانی فراموشش کنی؛
نمی توانی از یاد ببری اش
دست های پر توانش را بر روی شقیقه هایت می گذارد
و آنقدر می فشارد تا
- ساده بگویم -
اشک بریزی
اشک بریزی، مثل پدری بر مزار فرزندش:
ساکت، اما پرتوان ... .

تنهایی،
سقفی است که بر سرت است،
پوستی است که بر تنت کشیده شده...
تنهایی
بسیار واضح،
سلام گرم همکار خندان است که
زندگی اش
خلاصه می شود در همین چند کلمه ی :
حقوق و همسر و خانه و کار ... .

تنهایی
پتکی است که
همه ی سلام ها و خداحافظ ها و لبخند ها و اخم ها
به یادت می آورندش.
زیر پای همکاران، تق تق پاشنه های بی گناه کفش ها می شود
و امواج گیج پنجره های بدبخت محل کار ...

تنهایی ساعت مچی ات است که
هر چند وفت یک بار، بر صورتش چشم می دوزی ...

تنهایی،
کار و بی کاری است
رنگ سبز کم رنگ اتاق
صدای زنگ دار هم اتاقی
کتری مهربان آب جوش
دگمه پیراهن آبدارچی
و کفش های همکار کنار دستی است،
برای زنگ زدن در گوشت
و اینکه :

هرگز از یاد مبری
چقدر تنهایی

تارا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

سلام
شما خیلی به من لطف دارید....
این ها همه حرف های دلمه آقای قضایی........
تنها نشدی که درد تنها بکشی........

تارا پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

زندگی من لحظه ایست
همچون مستی
پر از شادی. پر از غم. پر از التهاب و پر از آرامش...
و بی گمان پر از لغزش
و می ترسم تنهاییم کیفر لغزشهایم باشد...
زیرا در این صورت تا ابد تنها خواهم بود...
و در چاهی به نام من اسیر...

تارا شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:25 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد