گل

همان رنگ و همان روی


 همان برگ و همان بار


 همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز


 همان شرم و همان ناز


همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار


 همان جلوه و رخسار


 نه پژمرده شود هیچ


 نه افسرده ، که افسردگی روی


 خورد آب ز پژمردگی دل


 ولی در پس این چهره دلی نیست


گرش برگ و بری هست


ز آب و ز گلی نیست


هم از دور ببینش


 به منظر بنشان و به نظاره بنشینش


 ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش


مبویش


که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند


 مبر دست به سویش


که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند



استاد عزیز : اخوان ثالث

 

نظرات 2 + ارسال نظر
حسرت پرواز شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام سلام سلام
ببخشید که اینهمه دیر اومدم.واقعا شرمندم
چند وقتی بود که نت نداشتم.چند روزیم حسابی سرم شلوغ بود.هنوزم همینطوره
این حرفا چیه که میزنین شما؟ناراحت چرا؟اصلا از چی؟
مگه آدم بی بهونه از برادرش ناراحت میشه و قهر میکنه.باور کنین اینطور نبوده و نیست
از کامنتاتونم ممنونم
نوشته های اینبارتونم عالب بود.هنوزم میگم شما زیبا و عاشقونه مینویسین.شایسته ی بهترینها هستین
با آرزوی بهترینها برای شما:حسرت پرواز
شاد باشید...

[ بدون نام ] یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام سلام
خوبی من برگشتم
اگه می شه
1 بهم سر بزن منتظرتم
2 اسم وبلاگمو توی لینکات بذار خسته ام
3 بازم سر بزن آپ کردم منتظرتم ها
قربانت غزال

چند وقتی بود نوشته هاتو نخونده بودم انتخابتونم خلی عالی بود
یه حس ارامش عجیب دوست داشتنی توی وبلاگت دارم که خیلی دوسش دارم

سلام
چشم حتما
نظر لطف شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد