چشمک

چشمک

چشمکی زن ، گوشه چشمی بر من خسته نگاه کن تا به فردای تو روم و دست دردستان هر دو فردایمان به سراغ تو آیم . نگذارکه دل من پشت ابرها پنهان شود و با غم تنهائی و تاریکی درهم آویزد . به عشق قسم که همه را می داند این کودک تنهائی من که چقدر دوست دارم که بگویم : " تو را دوست دارم" .

وقتی چشمم در چشمانت نشانه رود زبانم از گفتن باز خواهد ماند و در کوچه های عشق تو سرگردان که چه کنم من همان کودکم که جز عشق تو نمی دانست اما ابرهای سیاه آنچنان بال و پرم کرد سیاه که دلم شد تاریک ، چشمم شد غمگین و با تاریکی و هر آنچه در اوست مانوس شد . چهره ام دلقک شد ، دلم نیز سیاه و از چشمانم نیز ترنم قطره های اشک سیاه لحظه لحظه غم این دل خسته را بیشتر کرد . وای چه بیهوده می گویم چون تو  خود بهتر دانی که مرا چگونه با حرف هایت آشفته ساختی .

ای ستاره من . دستم بگیر با امید،با زندگی آشنایم کن ، با هر آنچه که خود دوست داری آشنایم کن ،  امیدوارم کن. تا به کی منتظرت باشم تا از مرگ تدریجی رهایم سازی. با من وعده دیدار بده ، از من دور مشو ، از دوری بیزارم از خداحافظی بیزارم پس در پایان هم می گویم سلام . سلام دوستت دارم عزیزم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد